قمرالملوک وزیری

 

 

روزی قمر الملوک وزیری

( اولین خواننده زن ایران )
سوار بر درشکه به جایی میرفت.
درشکه چی از جلوی قهوه خانه ای رد میشود که گرامافونش آهنگی از قمر را پخش میکرد.

درشکه چی آهی میکشد و میگوید:
چه میشد خدا به من هم پولی می داد تا میتواستم قمر را برای عروسی پسرم دعوت کنم.

قمر میگوید خدا را چه دیده ای، شاید قمر در عروسی پسر تو هم آواز بخواند.

درشکه چی از سر حسرت آهی کشید و گفت:
ای خانم قمر کجا و عروسی پسر من کجا؟
تا پولدارهایی مثل تیمورتاش ها و حاج ملک التجارها هستند کجا دست ما به دامان قمر میرسد؟
قمر پس از دلداری دادن به درشکه چی، از کم و کیف عروسی و زمان و مکان آن با خبر میشود و میفهمد که عروسی دو روز دیگر در خانه ای در جنوب تهران است.

صبح روز موعود، قمر همه ی مقدمات یک جشن مجلل را،
از فرش و قالی و میز و صندلی و شیرینی و میوه و برنج و روغن و دیگ و دیگور آماده می کند

و به چند نفر میدهد که به خانه محل عروسی ببرند.

کارگران پیش چشمان حیرت زده ی درشکه چی و اهل خانواده، خانه را به نحو زیبایی تزئین و چراغانی میکنند.

طرف های غروب، قمر با ارکستر خود و همچنین یک دسته مطرب رو حوضی وارد شده و با ورود او، شور و غوغایی در محله به پا شده
و مردم برای دیدن او به پشت بام ها هجوم میبرند

درشکه چی خود را روی پاهای قمر میاندازد و قمر او بلند کرده و میگوید:
این هم قمری که آرزویش را داشتی و بدان که من هرگز یک تار موی شماها را با صد تا از آنها که گفتی عوض نمی کنم.

و بعد از خواندن چند دهن آواز جانانه و هدیه دادن به عروس و داماد، به مطربها میسپارد تا آنجا که ممکن است مجلس عروسی را گرم کنند و خود آنجا را ترک میکند….

استاد شهریار درمورد این داستان از زبان صاحب مجلس چنین زیبا میسراید:

از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید
چشمت ندود این همه، یک شب قمر اینجاست

آری قمر، آن قُمری خوشخوانِ طبیعت
آن نغمه سرا، بلبلِ باغ هنر اینجاست

شمعی که به سویش، من جانسوخته از شوق
پروانه صفت، باز کنم بال و پر، اینجاست

تنها نه من از شوق، سر از پا نشناسم
یک دسته چو من، عاشق بی پا و سر اینجاست

هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا
جائی که کُند ناله ی عاشق اثر، اینجاست

مهمانِ عزیزی که پی دیدن رویش
همسایه، همه سرکِشَد از بام و در، اینجاست

سازِ خوش و آوازِ خوش و باده ی دلکش
آی بیخبر آخر، چه نشستی؟ خبر اینجاست

ای عاشق روی قمر، ای ایرجِ ناکام
برخیز، که باز آن بت بیداد گر اینجاست

(( ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید ))

(( کامشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست….

Comment (6)

  • چه سرگذشت جالب و دلنشینی حقیقتأ زیبائی های زندگی در هر زمان و مکان روح انسان را جلا میدهد. بزرگ منشی از هر کس که باشد قابل تقدیس است. دست ارسال کننده درد نکند.

  • درود بر همه انسان های دارای مرام انسانیت که در هر مقام و هر پیشه ذات خود را به بهترین شکل نشان می دهند. درود بر آقا فخرالدین عزیز که با گزینش چنین رویداد هایی بر آگاهی و بینش ما می افزاید.موفق باشید.

  • آفرين به قمرالملوك و امثال قمرالملوك ها و متشكر از داستان ارسالي شما . اميدوارم شهرت و مقام و پول كسي رو عوض نكنه مگر به خوبي مرام و معرفت .

  • با تشکر از تیمسار گرامی
    نقل است که قمرالملوک تمام درآمد خود را به محتاجان می بخشیده‌ و در تنگدستی وفقر زندگیش‌ خاتمه پیدا می کند.
    بانویی سنت شکن وشجاع دارای روحی بزرگ که اعمال او نشانگر شخصیت اوست.

  • Baradare azizam Agha Fakhreddin Che dastane zibaii az Ghamar ersal kardi, kheyly ziba va delneshin bood. Mohabbat hamishe paydar ast va as bein nemiravad. Mamnoon

Leave Your Comment

Skip to content