نوشته های پندآموز

 

پیام های تامل برانگیز
صبح پلکهایت صفحه جدیدی از زندگی را ورق میزند.
سطر اول همیشه اینست : خدا هست ، جای نگرانی نیست .
پس بخوانش با لبخند و بگو معجزه ها در راهند.

آن باش که هستی
خوب بودن خود را منوط به خوب بودن دیگران نکن !
و بد بودن خود را بعلت بد بودن دیگران توجیه نکن !
ما آینه نیستیم ، انسانیم !
مشک را گفتند: تو را یک عیب هست ،با هر که نشینی از بوی خوشت باو دهی . گفت: زیرا که ننگرم با کی ام ،بآن بنگرم که من کی ام !هیچوقت بابت عشق هایی که نثار کسانی کردید و بعدها باین نتیجه رسیدید،کوچکترین ارزشی برای عشق شما قایل نبودند،ذره ای افسوس نخورید. شما آن چیزی که باید به زندگی ببخشید، بخشیدید.

تشابه انسان و شکل های هندسی
آدم ها هم مثل اشکال هندسی هستند: بعضی ها همیشه با هم موازی هستند و کاری با هیچ کس ندارند!
بعضی ها متقاطعند همه را قطع میکنند سوهان اعصاب ،همیشه روی مخ آدمها هستند!
بعضی ها نقطه اند کوچکندو قد خودشان حرف میزنند !
بعضی ها خطند اول و آخرشان معلوم نیست کجاست؟!
بعضی ها دایره اند با همه کنار میآیند همه دوستشان دارند،موج مثبت میدهند.
بعضی ها مثلثند هر جور نگاهشان کنی تند و تیز و رک هستند مثل تابلو خطر میمانند!
بعضی ها خط خطیند مثل مایعات به شکل ظرفشان در مآیند یکبار خط، یکبار تیز،یکبار خشک گاهی هم صمیمی!
زندگیتان پر از دایره!!!!
======================================
دم را غنیمت دار

کسی هرگز نمیداند:
چه سازی میزند فردا چه میدانی تو از امروز، چه میدانم من از فردا…
همین یک لحظه را دریاب ، که فردا قصه اش فرداست .
زندگی جیره مختصری است
مثل یک فنجان چای
و کنارش عشق است
مثل یک حبه قند
زندگی را با عشق نوش جان باید کرد

از داشته هایت بهره مند شو

دوستی داشتم که پلو غذایش را خالی میخورد ، گوشت و مرغش را میگذاشت آخر کار ، میگفت :میخواهم خوشمزگی اش بماند زیر زبانم ،همیشه هم پلو را که میخورد سیر میشد،گوشت ومرغ میماند گوشه پشقابش،نه از خوردن آن پلو لذت میبرد،نه دیگر ولعی داشت برای خوردن گوشت و مرغ، برای جاهای خوشمزه غذا…
زندگی هم اینجوریست ،گاهی شرایط ناجور زندگی را تحمل میکنیم ، لحظه های خوبش را میگذاریم برای بعد، برای روزی که مشکلات تمام شود،هیچکداممان زندگی در لحظه را بلد نیستیم .
همه خوشی ها را حواله میکنیم برای فرداها ، برای روزی که قرار است دیگر مشکلی نباشد، غافل از اینکه زندگی دست و پنجه نرم کردن با همین مشکلات است ،یک روزی به خودمان میآییم که میبینیم یک عمر در حال خوردن پلو خالی زندگیمان بوده ایم و گوشت و مرغ لحظه ها ، دست نخورده مانده گوشه پشقاب ، دیگر نه حالی هست،نه میل و حوصله ای .

Comment (10)

  • محمد خان عزیز ممنون از یادآوری نکات بسیار خوب وتامل انگیز برای بهتر زیستن . اینشاا.. که در سرلوحه کردارمان قرار دهیم.

  • با سلام و تشکر از محبت شما ، امیدوارم بتوانیم هر چه بیشتر در ارتقای صفات انسانی درون خود در رفتارها و واکنش ها نسبت به دیگران با بردباری و گذشت عشق و صمیمیت را توسعه دهیم.

  • بيشتر از همه اون پلو منو گرفت
    چقدر معنا و مفهوم انساني توش هست
    فكر ميكنم در اداي عشق و إنسانيت هم هيچ وقت نبايد به كسي وعده بعدا يا فردا را بدهيم ايكاش اين نصيحت ها و تذكر ها يادمون نره ايكاش وقتي ميخواهيم مهر و محبت تقسيم كنيم گوشت اون رو نگذاريم براي بعد و فقط پلو بدهيم ايكاش از اول تو ديس تربيت ما گوشت و پلو قاطي جلومون ميگذاشتن تا اگه خواستيم پيش كش كنيم گوشت و پلو رو با هم بديم.

  • به به دایی عالی بود ، حقیقتا لذت بردم . من این متن رو چند بار خوندم و تمام وقت فکر میکردم که شخصیت من واقعا مصداق کدوم یکی از این اشکال هندسیه . یعنی انسان رو به فکر کردن در مورد خود وادار میکنه واین خیلی عالیه . ممنون

  • احسنت اقا محمد بدلیل اینکه افتخار اشنایی با شمارو از نزدیک نداشتم همیشه از اظهارنظرهاو کامنتها تون حدس میزدم انسان فرهیخته با احساس و عمیقی هستید .بسیار مطالبتون جالب بودن وبقول رویاخانم عزیز ادم رو وادار به تعمق میکنن .

  • احسنت آسید محمد خیلی عالی بود همیشه از دانشت ما را مستفیض کن موفق باشی

  • …کاش اگرگاه کمی لطف بهم میکردیم مختصر بود و ساده و پنهانی بود همه را همه را دو ست میدارم هم او را که ما را می بیند و انگار نمی بیند هم او را که تنها به نامی از او دل خوشیم هم او را که خداحافظ ما را می شنود و نمی شنود و بالا می رود هم او را که سلام ما را شانه می اندازد بالا حتی او را گرچه می دانستیم که او حتی با خود خود هم نیست چه رسد با من من او را هم از صمیم دل دوست میدارم چرا که خاطره های قشنگ و زخمی این دل نامراد با او همه که با یک گلدان گل داوودی زرد -بسر شد همه را دوست میدارم حتی پاره های تنم را که خطاها و پریشانی های مرا در میگذرد و می بخشد محض رضای گلی که بو و عطر و لحن قشنگ مریم دارد همه را دوست داشته باشیم سیدمسعود شریف زاده

  • احسان و مهربانی بدون واسطه از صفات نیک و همیشه سفارش شده بوده و هست و ابیات زیر از بوستان سعدی شاید جالب باشذ0
    سعدی » بوستان » باب دوم در احسان
    شنیدم که یک هفته ابن‌السبیل
    نیامد به مهمان سرای خلیل
    ز فرخنده خویی نخوردی بگاه
    مگر بینوایی در آید ز راه
    برون رفت و هر جانبی بنگرید
    بر اطراف وادی نگه کرد و دید
    به تنها یکی در بیایان چو بید
    سر و مویش از برف پیری سپید
    به دلداریش مرحبایی بگفت
    برسم کریمان صلایی بگفت
    که ای چشمهای مرا مردمک
    یکی مردمی کن به نان و نمک
    نعم گفت و بر جست و برداشت گام
    که دانست خلقش، علیه‌السلا
    رقیبان مهمان سرای خلیل
    به عزت نشاندند پیر ذلیل
    بفرمود و ترتیب کردند خوان
    نشستند بر هر طرف همگنان
    چو بسم الله آغاز کردند جمع
    نیامد ز پیرش حدیثی به سمع
    چنین گفتش: ای پیر دیرینه روز
    چو پیران نمی‌بینمت صدق و سوز
    نه شرط است وقتی که روزی خوری
    که نام خداوند روزی بری؟
    بگفتا نگیرم طریقی به دست
    که نشنیدم از پیر آذرپرست
    بدانست پیغمبر نیک فال
    که گبرست پیر تبه بوده حال
    بخواری براندش چو بیگانه دید
    که منکر بود پیش پاکان پلید
    سروش آمد از کردگار جلیل
    به هیبت ملامت کنان کای خلیل
    منش داده صد سال روزی و جان
    تو را نفرت آمد از او یک زمان
    گر او می‌برد پیش آتش سجود
    تو با پس چرا می‌بری دست جود؟

  • ……..دلتنگی های ادمی را باد ترانه ای می خواند رویاهایش را اسمان پرستاره نادیده می گیرد- وهردانه برفی به اشکی نریخته میماند سکوت – سرشار از سخنان ناگفته ست از حرکات ناکرده اعتراف به عشقهای نهان و شگفتی های برزبان نیامده درین سکوت حقیقت ما نهفته ست حقیقت تو و من برای تو خویش چشمانی ارزو میکنم که چراغ ها و نشانه ها را در ظلمات مان ببیند گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود برای تو و خویش – روحی که این همه رات در خود گیرد و بپذیرد و زبانی که در صداقت خود ما راازخاموشی خویش بیرون کشد و بگذرد از ان چیزها که در بندمان کشیده است سخن بگوییم ………….

  • این قطعه شعر را تقدیم به روح پاک پسرعمویم سیدرحمت اله شریف زاده میکنم که با رفتنش انسان برا ی او و انسانیت گریست . ازهمان روزی که دست حضرت قابیل گشت الوده بخون حضرت هابیل ازهمان روزی که فرزندان ادم صدر پیغام اوران حضرت باری تعالی زهر تلخ دشمنی درخونشان جوشید ادمیت مرد گرچه ادم زنده بود ازهمان روزی که یوسف را برادرها بچاه انداختند ازهمان روزی که باشلاق و خون دیوار چین را ساختند ادمیت مرد بعد دنیا هی پراز ادم شد و این اسیاب گشت و گشت قرنها ازمرگ ادم هم گذشت ای دریغ ادمیت برنگشت قرن ما -روزگار مرگ انسانیت است سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی است صحبت از ازادگی -پاکی -مروت ابلهی است من که از پلاسیدن یک شاخه گل ازنگاه ساکت یک کودک بیمار ازفغان یک قناری در قفس حتی قاتلی بردار اشک در چشمان و بغضم در گلوست وندرین ایام ها زهردرپیاله زهرمارم درسبوست مرگ او را از کجا باور کنم صحبت از پوسیدن یک برگ نیست دست خون الود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا انچه این نامردمان باجان انسان میکنند فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست درکویری سوت و کور در میان مردمی با این مصیبت ها صبور صحبت از مرگ محبت – مرگ عشق گفتگو از مرگ انسانیت است ای دریغا سالها هم گذشت سالها از مرگ انسان هم گذشت اما انسانیت برنگشت انسانیت برنگشت انسانیت برنگشت …

Leave Your Comment

Skip to content