حکایت

 

 

حکایت
ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوبروی باری پدر به کراهت و استحقار در او نظر می کرد پسر به فراست استبصار به جای آورد و گفت ای پدر کوتاه خردمند به از نادان بلند نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر
آن شنیدی که لاغری دانا گفت روزی به ابلهی فربه
اسب تازی وگر ضعیف بود همچنان از طویله ای خر به
پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند و برادران برنجیدند
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
هرپیسه گمان مبر نهالی باشد که پلنگ خفته باشد
شنیدم ملک را در آن قرب دشمنی صعب روی نمود چون لشکر از هر دو طرف روی درهم آوردند اول کسی که به میدان درآمد این پسر بود گفت آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من
آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری
کان که جنگ آرد به خون خویش بازی می کند
روز میدان و آن که بگریزد به خون لشکری
این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت چون پیش پدر آمد زمین خدمت ببوسید و گفت
ای که شخص منت حقیر نمود تا درشتی هنر نپنداری
اسب لاغر میان به کار آید روز میدان نه گاوی پرواری
آورده اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک جماعتی آهنگ گریز کردند پسر نعره زد و گفت ای مردان بکوشید تا جامه زنان نپوشید سواران را به گفتن او تهور زیادت گشت و به یکبار حمله آوردند شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند ملک سرو چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر بیش کرد تا ولیعهد خویش کرد برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند خواهر از غرفه بدید دریچه برهم زد پسر دریافت و دست از طعام کشید و گفت محال است که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند
کس نیاید به زیر سایه بوم ور همای از جهان شود معدوم
پدر را از این حال آگهی دادند برادرانش را بخواند و گوشمالی به واجب بداد پس هر یک را از اطراف حصه معین کرد تا فتنه بنشست و نزاع برخاست که ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند
نیم نانی گر خرد مرد خدا بذل درویشان کند نیمی دگر
ملک اقلیمی بگیرد پادشاه همچنان در بند اقلیمی دگر

www.sadatghiri.ir

ارسالی از سید محمد ریاضی پور

Comment (4)

  • داستان اين شعر من رو به ياد اين مطلب انداخت كه هيچوقت انسانها رو به ظاهرشون چه بد چه خوب قضاوت نكنيد. افكار و اخلاق و منش آدمهاست كه ذات اصلي اونها رو نشون ميده . بسيار جالب و خواندني . دست عمو آ محمد دردنكنه بخاطر گردآوري مطلبهايي به اين خوبي .

  • در این داستان پندآموزجمله ای وجوددارد که من فکر میکنم ازاین جمله زیباتردردنیاوجودندارد…….محال است که هنرمندان بمیرندوبی هنران جای ایشان بگیرند……دست شمادرد نکند

Leave Your Comment

Skip to content