با حاج سید عبدالحسین مطهر بزرگ خاندان قیری بیشتر آشنا شویم (به قلم سید مسعود مطهر)

حاج سیدعبدالحسین مطهر درسال 1306 در شهرستان شوشتر و در محله عبدالله بانو به دنیا آمدند.

پدرشان سید حسن، فرزند سید آغا و مادرشان بی بی بلقیس، فرزند سید جعفر و هر دو از سادات قیری می باشند.

تحصیل را در سن شش سالگی و در مکتب خانه، یا به گویش شوشتری(دیسون) آغاز نمودند.

و سپس در مقطع ابتدائی ادامه تحصیل دادند.

شایان ذکر است که ایشان پس از گذشت سالهای دور از نام معلم و ناظم مدرسه شان و خاطرات آن دوران یاد می کند.

پدرشان را در سن چهارده سالگی به علت بیماری از دست دادند که پس از این واقعه ناگوار و با وجود سن کمی که داشتند در کنار تحصیل، مسئولیت تامین مخارج خانواده را به عهده گرفتند!! تصور اینکه یک پسر بچه چهارده ساله از عهده این مهم برآید کمی مشکل می نماید که به نقل از ایشان نیز شرایط سختی را تجربه و سپری کردند.

دوران تحصیل در مقطع ابتدایی ایشان همزمان با جنگ جهانی دوم بود. ایشان این دوران را نیز به خوبی نقل می کنند. دورانی که نیروهای هندی و انگلیسی وارد پایگاههای خود در  شهر شوشتر شده بودند و …

ایشان در این زمان، همراه خانواده به مسجد سلیمان مهاجرت کردند. و در خانه ی پدری خود اقامت کردند ،سپس در مغازه دایی شان یعنی حاج سید مهدی مطهر (پدر مرحوم سید محمدزمان وسید جعفر مطهر و سید علی و سید حسین مطهر)مشغول به کارشدند. دوران تحصیلی ایشان با استخدام به عنوان کارآموز در شرکت نفت پایان یافت و فصل جدید زندگی ایشان با خانواده نفت گره خورد. حقوق دریافتی ایشان به صورت روز مزد، 33 ریال بوده است.

پس اتمام کارآموزی در سال (1325)، به مدت 5 سال با سمت تکنسین دستگاههای سنجش نفت مشغول به کار شدند همزمان کار با دستگاههای تراشکاری را هم آموختند. (چند نمونه از کارهای تراشکاری شده توسط ایشان موجود است) شایان ذکراست که این ایام مصادف با ملی شدن صنعت نفت ایران توسط دکتر مصدق بود که از آن هم خاطراتی دارند.

سپس در سال (1330)  به پیشنهاد یکی از همکاران و موافقت رئیس وقت خود مقدمات انتقال به شهرستان هفتکل را فراهم کرده ودر “اداره ابزاردقیق” مشغول به کار شدند.

در سال (1334) و در سن 28 سالگی شاخ و برگ های شجره ی سادات با ازدواج  مبارک ایشان با دختر عمویشان “ماه پری شریف زاده” پربار تر گشت.

 همسر گرامی ایشان ،فرزند سید باقر و نیز از سادات قیری می باشند که در بین سایر اولاد و اولیای سادات قیری به نام “آباجی طیبه” شهرت دارند.

نقش ایشان نیز درهمراهی با همسر در مراحل سخت زندگی و تربیت فرزندان موفق  انکار ناپذیر است .و اکنون پس از حدود 60 سال زندگی مشترک در خاندان به عنوان یک زوج نمونه و الگواز آنها یاد می شود.

ثمره این ازدواج چهار فرزند به نامهای سیده فاطمه(1335خانه دار) –سید مسعود(1337بازنشسته وزارت نفت) –سید محمود(1340بازنشسته شرکت مخابرات ) -وسید فرخ (1349امورمهندسی بیمه پارسیان) می باشد.

عمو عبدالحسین در سال 1345 با داشتن 3 فرزند به شهر اهواز نقل مکان کرده و در سال 1348 تصمیم به مهاجرت به تهران گرفتند. پس از بازخرید کردن خود و اخذ پاداش دریافتی والبته با رویارویی با مشکلات بسیار زیاد در زمان و موقعیت خود، این تصمیم تاثیرگذار را عملی کرده سپس منزلی در محله “مجیدیه” تهران خریداری کردند که سالهای زیادی را نیز همان جا زندگی کردند.

 همزمان در اولین سال مهاجرت، با سمت مسئول گریس سازی در شرکت “نفت پارس” مشغول به کار شدند. و سرانجام در سال 1359 حکم بازنشستگی خود را دریافت کردند تا فرصت بازنگری و بهره مندی بیشتری از کانون خانواده و انتقال تجربه به فرزندان داشته باشند.

در سال 1382 به آپارتمانی در همان محله مجیدیه نقل مکان کرده و تا به حال همان جا زندگی می کنند. در سال 1383 به اتفاق همسرشان “آباجی طیبه” به خانه خدا که آرزوی قلبی و دیرینه آنها بود مشرف شدند .

اکنون پس از گذشت این سالهای پرفراز و نشیب و تامل برانگیز، زندگی آرام و بی دغدغه ای را در کنار آباجی سپری می کنند و بیشتر اوقات خود را به دیدار فامیل و دوستان وصله رحم و عبادت می گذرانند. بیشتر افراد فامیل سادات قیری چه کوچک و بزرگ با آنها مراوده و رفت و آمد داشته و بخاطر داشتن روحیه شاداب و عارفانه ،ایشان را به مهرمندی و عطوفت ،ستایش می کنند و به محبوبیت واحترام خاص ایشان در بین دوست و آشنا و فامیل اذعان دارند.

اکنون در کنار همسرشان به امور فنی  و خدماتی منزل مشغولند و در کنار آن اگر کاری ازدستشان بر می آید برای فرزندان و آشنایان و همسایگان نیز انجام می دهند . وقایع سیاسی و حتی ورزشی و همچنین اخبار ایران و جهان را دنبال کرده و در این سن و سال به قول امروزی ها به روز می باشند .

عمو عبدالحسین همیشه این شعر را در بیان گذشته و زمان حال تکرار میکند:

بنازم خداوند پیروز را        پریروز و دیروز و امروز را

شعرها وکلمات قصار و خاطرات دیگری را که بیان کرده اند انشاالله در آینده در سایت قرارداده خواهد شد.

در پایان شایان است مطلبی را با خاندان جلیل سادات قیری در میان بگذارم :

برای بنده به عنوان فرزند ایشان مشکل بود مطالبی را بنویسم که شاید حمل بر علاقه فرزند به پدر و مادر تلقی گردد اما سعی کرده ام از دریچه درک سایرافراد هم به ایشان بپردازم تا شاید حق مطلب را ادا و گوشه ای از زحمات آنها را جبران کرده باشم زیرا دست پرورده و در بطن زندگی آنها بوده و از تجربه های تلخ و شیرین آنها درسهای زیادی گرفته ام. خاطراتی را که به عنوان پدر برای من نقل می کنند گاهی بسیار تلخ و گاهی شیرین است که در این مقال نمی گنجد .بعضی از آنها خنده بر لب و بعضی اشک بر چشم جاری می کند . رفتار و منش متین ،سخت کوشی ،ایمان به حق ، خوش قلبی و بی ریایی در صورت و سیرت ایشان خودنمایی می کند و درس زندگی می دهد.

امید است بتوانیم زندگی و صفات اخلاقی ایشان را الگوی خود قرارداده و رضایت خالق و خلق را نصیب خود سازیم .

با احترام :سید مسعود مطهر

بیستم اردیبهشت ماه نود و سه

Comment (20)

  • از خدا براشون عمر با عزت وسلامتی را آرزو می کنم بدون شک یکی از گنجینه های ارزشمند فامیل هستند

  • آمسعود عزیز با همین مختصر که نوشتی افرادی مثل بنده را که سالیانی چند افتخار آشنائی با عمو عبدالحسین عزیز را دارند هر کلمه اش یکدنیا معنا داشت. و عمو عبدالحسین حقیقتأ در قالب کلمات نمی گنجد. ایشان که بازمانده با ارزش از یک فرهنگ و مرام دیرینه سادات قیری میباشندبرای همه گان مخترم و دوست داشتنی هستند. باید پای صحبت حضوری او بود تا لذت کلام و معنا را در لحن صمیمانه او چشید. خداوند رحمان سایه او را بر ما مستدام بدارند. انشاله

  • امیدوارم خداوند سایه ی این عزیزان رابالای سر ما نگه دارد.ضمناآقای سیدمسعود مطهر کاش یادی هم از دوستان عمومیکردید.

  • اقا مسعود عزيز پسر عمه گرامي، كلمات از شرح خوبيها و مرام ملكوتي عمو عبدالحسين قاصر است. هر جه در دفتر زندگي عمو سير كني جز خوبي و صفا و كمك به ديگران نميبيني. سراسر از خود گذشتگي ، زحمتكشي ، ديانت و ايثار است. چه كسي جز عمو و آبجي طيبه عزيزم در خانه شان را به ٥ خانواده جنگ زده در ايام جنگ باز ميكرد جز غيرت اين دو زوج نمونه و مهربان. عمو و آبجي جواهر هاي كميابي هستند كه در كلمات نميگنجند. وقتي در كنار آنها هستي گذر زمان را حس نميكني. اين نشانه روح بزرگ و پاك و ملكوتي انهاست. تني سالم و انشالله هميشه سايه اين عزيز بر سر ما مستدام باد.

  • باسلام بهتر از این نمیشد. من تازه با عمو عبد الحسین و عمه جانم آشنا شدم و آرزوی قلبی من سلامتی این هر دو بزرگوار است.قربان همه ی بزرگان فامیل،یونس‎ ‎

  • واقعا باعث خوشحالی و افتخاره که علاوه بر افراد میانسال عزیزان نوجوانی مانند یونس عزیز هم بی تفاوت نبوده و فعال می باشند.امیدوارم همه ی جوونای فامیل هم مانند یونس باشند.
    یونس جان درود بر تو.

  • باسلام اگرکسی میخواهدمعنای زندگی سالم وتقوای الهی رادریک خانواده ببیندمیتواندنظری هوشمندانه به زندگی پسرعموی گرامی جناب آقای مطهروسیده بی بی طیبه دخترعموی عزیزبنماید…امیدوارم خداوندسایه این دوبزرگوارراازسرسادات قیری کم نکند

  • گاها به شخصه شاهد بودم که به وقت بامداد، از پنجره اطاقشان به آسمان خیره می شوند. ای کاش می دانستم چه می گویند و چه می شنوند…

  • با سلامي گرم دست عموي عزيزم را از راهي دور مي بوسم.
    دلش آكنده از مهر و محبت، روحش به عظمت كوه دماوند، بينهايت عزيز و دوست داشتني و الگوي يك انسان والا را مى توان جزيي از عظمت هاي اين مرد خدا نام برد.
    از خداي بزرگ براي شما و آبجي طيبه عزيزمان سلامتي و شادماني آرزو دارم.
    هميشه در قلبم و هميشه در فكرتان هستم.

  • بنام خدا
    اي كاش بجاي آقا مسعود بزرگ مرد ديگري قلم به توصيف عمو عبدالحسين مطهر همت مي گماشت بنده رجاع واسق دارم افتادگي و عزت نفس به ميراث رسيده از اين إبر مرد سادات قيري به فرزند خلفش آقا مسعود مانع از بيان ارزش هاي واقعي و موجود نهفته در وجود عموي عزيز ما بود و براستي رداي. ” بزرگ سادات قيري” شايسته تن أيشان دوخته شده.
    قلبش آكنده از مهر به إنسانيت و بخصوص فاميل و فاميل دوستي است زبانش آنچنان لطيف ، گرم و دوست داشتني كه وقتي ميگشايد باز تاب آن محبت است و مهر باني، ديگر هيچ.
    بنده قريب به چهل سال سعادت كوچكي أيشان را داشته ام و در تمامي پستي و بلندي هاي معمول ايام زندگي با أيشان گذر عمر كرده ام به هنگام اندوه و درد و الم كنار تو ايستاده و از تو به خودت نزديك تر است و در دور شادي چون پروانه پيام آور شعف و دل خوشي و اميد است.
    به وقت كار و كوشش فدائي خانواده وآنچنان سخت كار كه او را قطعه اي آهنين بايد خواند بوقت حضور در منزل تكيه گاه و پشتيبان و حامي و هدايت كننده فرزندان به صلاح و درستي و ايمان به ذات حق و خير خواهي براي ديگران.
    بنده بارها و بارها با صداي تلاوت قران أيشان پيش از أذان صبح از خواب بيدار شده ام خورشيد همواره بعد از شروع كار او طلوع و هميشه ( خورشيد ) قبل از او به منزلش ميرسيد . او نيز مانند ديگر أسلاف خويش رنج مهاجرت به پايتخت را براي پيشرفت خانواده به جان خريد و دست آورد او ٣ شير مرد پاك و با مرام ( آقا مسعود ، آقا محمود و آقا فرخ گل ) و ١ نازيين بانو ( فاطمه خانم ) كه همگي آنها خلف اندر خلف هستند.
    نآن سفره او پاك چون نان سفره علي است . همسر او ( معروف به آباجي طيبه و در واقع ماه گل بانو شريف زاده همو كه عمه عزيز بخش عظيمي از سادات قيري لست ) آنقدر پاك ، صميمي ، شاد ، خاكي ، بزرگوار است كه تو گويي باري تعالي اين ٢ رو را فقط و فقط براي يك ديگر خلق كرده است.

    زبان شيرين شوشتري گويد ؛ “٢ شه شكن مثل يكن ”
    وقتي به اين زوج ٦٠ ساله نظر مي اندازي طعم عشق و لطافت بين دو عاشق چند روزه را مي يابي اين دو هيچ گاه براي ديگري تكراري و اجباري نيستند و درس بزرگ ديگري كه از اين ٢ ميتوان گرفت سلامت رفتاري و پاك زيستي و حفظ امانت عشق طرف مقابل است.
    عزت نفس و از خود گذشتگي براي هم نوع از ديگر خصوصيات عمو عبدالحسين بزرگ و آباجي هميشه خندان و مهربان است. اگر به دنبال ديدن خوش رو ترين ميزبان هستيد لطف ديدار أيشان را از دست ندهيد.
    اينان براستي فرزندان مولاي متقيان علي (ع) هستند و تبلور بخشي از خصوصيات و منش علي ( ع) را ميتوان در اين ٢ ديد.
    خداي شان حفظ كند اين ٢ را و سايه آنها همواره مستدام.
    رضا آباد

  • با سلام به همگی دوستان.

    قبل از هر چیز از دست اندرکاران این وب سایت کمال تشکر را دارم. چرا که اگه من الان متنی می نویسم قلم و کاغذش را این دوستان فراهم کردند که خدا خیرشان دهد.

    متنی که خواندم بیوگرافی پدر بزرگ بزرگوارم بود… که البته به قلم پدر بزرگوارم نوشته شده بود… من را بلافاصله برد به سالهایی که در ایران شرکت کیو تی شرت رو تاسیس کرده بودم بخصوص سالهای اولیه تاسیس شرکت.

    یادم است که دفتر شرکت در خیابان خواجه عبد لله (سید خندان) بود و بسیاری وقت ها میشد که وقتی تا دیر وقت در شرکت کار می کردم تماس میگرفتم با مادرجون:

    الو سلام مادرجون خوبی خوشی ؟ سرت خلوته بیام یه چایی چیزی یا نه ! … اگه هستید یه سری بیام..

    مادرجون هم می دونست برای چی می خوام بیام می گفت “بیا
    عزیزم”

    وقتی میرسیدم خونشون می نشستم کنار آقاجون مادرجون میگفتم د یالا نصیحت کنید منو …
    عاشق این داستانهایی بودم که از گذشته خودشون برام تعریف می کردند… داستانهایی که اگه کتاب شده بود جز پر فروش ترین کتاب ها از نوع خودش بود… داستانهایی از سختی ها و شادی های زندگی شان که بسیار شنیدنی بود… گه گاه میشد تا ساعت 1 نصفه شب این عزیزان رو بیدار نگه میداشتم تا داستان رو کامل برام تعریف کنند.

    چشمان آقاجون رو یادمه وقتی که داشت خاطره هاش رو تعریف می کرد… و من عاشق وقت هایی بودم که هر دو، یعنی هم آقا جون و هم مادرجون با هم تعریف می کردند.. یعنی یک جمله آقا جون می گفت و یک جمله مادرجون…

    درس هایی که از آقاجون گرفتم زیاده و بوقتش شاید بنویسم اینجا اما خلاصه اش:

    1. بنده خدا باش.
    2. هیچ وقت امیدت رو از دست نده.
    3. در زندگی گذشت داشته باش.
    4. در زندگی صداقت داشته باش.

    از بچگی یادمه که میگفت ما اگر سید هستیم مسئولیتمون بیشتره اگه گناهی مرتکب بشیم بسیار بسیار بزرگتره چون خاندان آل علی هستیم.

    به نظر من خوشبخت ترین آدم هایی که من تو عمرم دیدم مادرجون و آقاجون هستند. واسه همین من هم سعی کردم ببینم رمز خوشبختی شان در چیست که خیلی خیلی ساده است.

    گذشت و فداکاری.

    یک مثال خیلی خیلی ساده و دیگه بگیرین تا آخرش ببینین تا کجا میره… میبینم که مادرجون تو آشپزخونه است و داره غذا درست می کنه و آروم صحبت می کنه میگه این وسیله برقی خرابه ولی نمیزارم بفهمه آقاجون وگرنه بخاطر من میره تا وسط بازار تهران هم که شده پیدا کنه یکی که تعمیرش کنه یواشکی……

    چند روز بعدش میبینم آقا جون وسط سرمای زمستون اومده یهو خونه ما برامون نون خریده. اومد در زد در رو باز کردم نون ها رو گذاشت تو یخچال و احوالپرسی کرد که بره. به زور نگهش داشتم یه چای بدم بهش. دیدم تو دستش یک بسته پلاستیکی بود توش همون وسیله برقی. دستکش پوشیده بود که با وجود دستکش خیلی بزرگی که تو دستش بود دستاش به شدت سرد بود. گفتم کجا بودی آقاجون گفت یه جا تو بازار کار داشتم. فهمیدم قضیه چیه. روز بعد خونه مادرجون بودم. گفت آقاجونت درست کرد اینو. به من گفت میخوام برم خرید کنم نون برای مسعود اینا نگفت برای تعمیر این وسیله. بعد که رفت دیدم برده وسیله رو دوباره به من هم نگفته و ناراحت بود که برای قلب آقاجون خوب نیست تا وسط بازار تهران و مولوی بره…

    این یک سناریو خیلی خیلی ساده است که توش من گذشت رو از هر دو طرف دیدم. چیزی که این روزها برای نسل جوان نایاب است مثل الماس ! حالا فهمیدین برای چه چیز است که من می نشستم تا 1 نصفه شب تا نصیحت ها را گوش کنم ؟ 🙂

    حالا هزاری ملت بشینن روبروی من زن و شوهر فدای هم بشن شوهر بگه جلوی همه این عزیز منه زنش بگه این آقای ما خیلی ما رو دوست داره … درس واقعی زندگی و گذشت و فداکاری رو باید در عمل و سکوت دید….

    حالا شما همچین شخصیت بزرگواری جلوتون نشسته با تمام سادگی به شما میگه :

    “دستی که برای رفاه زن و بچه کار کنه و زحمت بکشه خدا قوتی بهش میده که هیچ وقت خسته نشه”

    انتظار دارین حرفش تا مغز استخون آدم رو تحت تاثیر نذاره !

    خدا آ سید عبد الحسین و آباجی رو خیر دهد که ستون خیمه ای هستند که همه افراد فامیل از برکت وجود آنها و دعای خیرشان و کمک های بی دریغشان همواره شکرگذار آنها بوده، هستند و خواهند بود.
    سید محمد مطهر
    31/اردیبهشت/1392

  • زیارت این دو بزرگوار همواره برای من یادآوری روزهای خوش کودکیم در مجیدیه است، مخصوصا وقتی مادرعزیزم به آبجی ودایی عبدالحسین عزیز میرسند باید باشید تا مفهوم کامل دوستی ، صفا و قدرشناسی را به معنای کامل ببینید. من از صمیم قلب هردوعزیزرادوست دارم وبرایشان طول عمری با سلامتی و سربلندی را آرزو دارم.

  • با سلام به دایی عبدالسین عزیز و همسر گرامیش آبجی طیبه !من شخصا احترام خاصی برای ایشان قایلم از دوزان کودکی در مسجدسلیمان ایشان و مرحومه والده و برادر ارجمندشان آقا پرویز را بعلت سکونت آنها در هفتکل مرتب ملاقات میکردیم و یا ما به هفتکل نزد آنها به مهمانی می رفتیم. یادم میاید چون آب هفتگل شور بود برای نوشیدن و جای با خودمان آب شیرین از مسجد سلیمان با خودمان میبردیم.یا اینکه دوست صمیمی بنام نمازی داشتند. عروسی دایی پرویز را کاملا بیاد دارم که گروه موسیقی همراه با زقاصه آورده بودند. بارها ایشان و والده مهربانش به خانه ما می آمدند و محبت ایشان از بچگی در قلب ما جای گرفت . ایام نوزوز همراه عمو محمدعلی و عمو تقی و عمو رضا شریف زاده دستجمعی سوار پیکاب(وانت شورلت) میشدیم در حاتیکه عمو محمدعلی و عمو تقی و پدرم آ نبی جلو می نشستند و بقیه ما در عقب و مرحوم عمو رضا برایمان آواز می خواند و ما دست میزدیم و شادی میکردیم برای زیارت به هفت شیدون می رفتیم . پس از ریارت و گردش در طبیعت و کوه تلغر بار می گشتیم. در اهواز هم یادم میاید با برادران همسرشان در یک خانه بزرگ سکونت داشتند . در تهران که بنده بزرگ شده بودم بعلت همسایگی با خانه پدری در مجیدیه کوی مینا مرتبا با آنها شب نشینی داشتیم و همیشه دورهم بودیم . ایشان مردی استوار و زحمتکش هستند و گرمی و محبت و صفا و خلوص از ایشان میبارد و در جوار ایشان احساس شادی و مسرت میکنم. فرزندان این زوج نیز همگی مهزبان و صارق و خوشبختانه موفق هستند. واقعا خانواده ای به معنای واقعی کلمه هستند و امیدوارم سایه ایشان بر سر ما باقی باشد . از صمیم قلب دست هر دوشان را با افتخار می بوسم و به فرزندان بردگوارشان درود می فرستم.

  • سلام بر عموی آعبدالحسین گرامی عزیز وآبجی طیبه.بنده بردستان مهربان،سخاوتمند وآسمانی این دو فرشته زمینی بوسه می زنم.آفرین برسید مسعود که این مطالب زیبا را به رشته تحریر در آوردند. حقیر فامیل نزدیک نیستم ولی همیشه مثل والدینم این عزیزان را دوست داشتم .ایکاش پدر ومادر من هم در قید حیات بودند وبردستانشان بوسه می زدم.بیاییم قدر این عزیزان را بیشتر بدانیم.دایی زمون پسر دایی کاظم.شوشتر

  • باعرض ارادت به جناب آقای محمدریاضی پور وهمچنین جناب آقای امین مرعشی
    مطالب شما عزیزان برای پدرومادرم خوانده شد.از طرف ایشان موظف شدم مراتب تشکر آنها را بابت محبتهایتان بعرض برسانم.به شما وتمام فامیل سلام رسانده ودر آستانه سال نو برای همه آرزوی سلامتی -رزق حلال وعاقبت بخیری(دعای همیشگی پدرم)دارند.
    بااحترام سیدمسعود مطهر

  • باعث افتخار است که با خانواده محترم عمو سید عبدالحسین مطهر معاشرت وحشر ونشر دارم .بنده هم به نوبه خود ونیز اخوان گرام در آستانه سال جدید شمسی.سلامتی، سرافرازی، تندرستی وپیروزی از درگاه ایزد متعال برای تمام عزیزان خواستاریم.در پناه حق سربلند وشادکام باشید.به عمو وآبجی طیبه بفرمایید که: خیلی دوستتان داریم.نوروز مبارک

  • عموی عزیزم دوست دارم .بستگان هر آنچه رو که باید راجع به این نازنین گفت بیان کردند .حس خوبی که در کنار این مرد مهربون دارم مثل بیخیالی دورا ن کودکی شیرینه .با دیدن عمو احساس میکنم هنوز هستند انسانهایی که به واقع باید اونهارو تکه ای از طلا نامید .مرسی عمو جان که در حضورت انسان بودن ،محبت و صفا و صمیمیت رنگ بیشتری به خود میگیرد. چقدر خوب که خدا شما و زن عموی مهربان رو در زندگی همراه کرد .به نظر من داشتن یک همراه و همدل واقعی در زندگی زناشویی بسیار مهم است .آرزوی سلامتی و شادی برای شما مهربانان دارم . راستی آقا مسعود مرسی که اسم واقعی زن عمو رو نوشتین ،اسمش خیلییییییییییییی قشنگه چرا عوض کرده .من که از این به بعد ماه پری صداش میکنم .

  • با سلام به مسعود جان ،من امروز یادداشت تشکر شما را دیدم. علاقه من به خانواده شما از دل است و نیازی به تشکر نیست ولی باز از لطف و محبت شما و پدر و مادر گرامی تشکر میکنم و امیدوارم بزودی دیداری تازه شود. بامید دیدار.

Leave Your Comment

Skip to content