زنــــــدگـــــی نــــــامــــــه مـــــولـــــانـــــا (قــــسمت چهارم)

 

 

شمس تبریزی:

شاعر پارسی گوی مولانا در 37 سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و مردم از وجودش بهره مند بودند تا اینکه شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی روز سه شنبه 26 جمادی الثانی 642 هجری نزد مولانا رفت و مولانا شیفته او شد.در این دیدار کوتاه وی دوره پرشوری را آغاز کرد.در این 30 سال مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالی ترین نتایج اندیشه بشری است و مولانا حال خود را چنین وصف می کند:

زاهد بودم ترانه گویم کردی     سرحلقه بزم و باده جویم کردی

سجاده نشین با وقاری بودم     بازیچه کودکان کویم کردی

دیدار شمس و مولانا:

روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمی گشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید:صراف عالم یعنی محمد(ص) برتر بود یا بایزید بسطامی؟ مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد:”محمد(ص) سرخلیفه انبیاست،بایزید بسطام را با او چه نسبت؟ درویش تاجرنما بانگ برداشت پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحان ما اعظم شأنی به زبان راند!مولانا فروماند و گفت:درویش تو خود بگوی.گفت:اختلاف از ظرفیت است که محمد(ص) را گنجایش بیکران بود،هرچه از شراب معرفت در جام او می ریختند همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب می کرد اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد:شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است سبحانی ما اعظم شأنی!پس از این گفتار بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمده ام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله می توان رسید؟ و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود:”مرا ترک مکن درویش و این بار مزاحم را از شانه هایم بردار.”

شمس در حدود سال 642 هجری به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پرشور عرفانی پرداخت.کسی نمی داند شمس به مولانا چه گفت و چه آموخت که اینگونه دگرگونش کرد اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کرده اند که او از حیث دانش و فن بی بهره بوده است که نوشته های او بهترین گواه بر دانش گسترده اش از ادبیات ،لغت،تفسیرقران و عرفان است.

غیبت موقت شمس :

مریدان می دیدند که مولانا مرید ژنده پوش گمنام شده و توجهی به آنان نمی کند به فتنه جویی روی آوردند و به شمس ناسزا می گفتند و تحقیرش می کردند.شمس از گفتار و رفتار مریدان رنجیده و روز پنجشنبه 21 شوال 643 هجری هنگامی که مولانا 39 سال داشت از قونیه به دمشق کوچید.

مولانا از غایب بودن شمس ناآرام شد.مریدان که دیدند رفتن شمس نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزش خواستند.

پیش شیخ آمدند لابه کنان     که ببخشا مکن دگر هجران

توبه ما بکن ز لطف قبول     گرچه کردیم جرم ها ز فضول

مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس را به قونیه بازگردانند.شمس بازگشت و سلطان ولد به شکرانه این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.

غیبت دایم شمس :

پس از مدتی دوباره حسادت مریدان برانگیخته شد و آزار شمس را از سرگرفتند.شمس از کردارهایشان رنجید تا جایی که به سلطان ولد شکایت کرد:

خواهم این بار آنچنان رفتن     که نداند کس کجایم من

همه گردند در طلب عاجز     ندهد کس نشان ز من هرگز

شمس سرانجام بی خبر از قونیه رفت و ناپدید شد.تاریخ سفر او و چگونگی آن بدرستی دانسته نیست.

برگرفته از دانشنانه ویکی پدیا –امرداد ماه 1395
سید محمد ریاضی پور

آذر1395

Comment (2)

  • عجب ، داستان مولانا فكر كنم از اين فصل تازه شروع ميشود ، بسيار خواندني . متشكر از پسرعموي گرامي .

  • با تشکر از برادر گرامیم
    بدون شک با تاثیری که شمس تبریزی بر مولانا نهاد منت بسیاری نه تنها به ایرانیان و فارسی زبانان بلکه به تمام مردم دنیا دارد .
    آموزه های انساندوستانه و نگاه سرشار از عشق به دنیا و انسان و …
    در اشعار و افکار مولانا جدا از تاثیریات ادبی در فرهنگ و شعر ایرانیان تاثیرات بسیاری در اذهان تمامی مردم جهان در جهت بهبود زندگی و روابط میان انسانها داشته و هنوز هم دارد که روز بروز هم بیشتر میشود .

Leave Your Comment

Skip to content