شــــوشـــتر در زمــــان شــــورش شیخ خــــزعل

 

 

در این آشوبها که چگونگی حال ناصری(اهواز) و دیگر جاها را باز نمودیم در شوشتر گزارشها رنگ دیگری داشت زیرا گذشته از آنکه در شوشتر در دژ سلاسل دسته ای از سپاهیان جایگاه داشت و شیخ از رهگذر آنان نگران بود از آنجا که کارکنان دولتی در شوشتر همچون ناصری و دیگر شهرها به کمیته “قیام سعادت” نه پیوسته و در هواداری دولت پایدار مانده بودند از این جهت شیخ برای این شهر نقشه دیگری کشید و آن اینکه هنوز در آغاز کار به سپاه گرد آوردن پرداخته بود کسانی به شوشتر فرستاده بازماندگان آغاوات را که این زمان خانه نشین شده یا به پیشه ای از برزگری و سوداگری پرداخته بودند به ناصری خواست و چون اینان به ناصری رفتند به هرکدام صد تومان پول و یک خلعت بخشیده به اندازه دلخواه خود او تفنگ و فشنگ به او داده به شوشتر بازگردانید که هرکدام در محله خود تفنگچی گرد آورده همچون زمانهای پیش بکار فتنه انگیزی برخیزند.برخی از اینان خرسند نبودند و از آینده کار می ترسیدند ولی خواه ناخواه ناگزیر بودند که دستور شیخ را به کار ببندند بویژه که ثقه الملک نماینده دولت هم در ناصری پهلوی شیخ بود و در این هنگام بهرکس اطمینان می داد که از آینده بیمناک نباشند.
یکی از این آقایان که در شرارت به گرد ایران بیشی داشت همان سید باقر کلانتری بود که با آنهمه نیکی ها که دولت ایران در باره او کرده و از هندوستان آزادش گردانیده بود این زمان بدترین دشمن سپاهیان و کارکنان دولتی او بود.دیگری امیرخان نامی بود و این کسی است که نوکر ظهیرالملک را کشته بود و در عدلیه دوسیه(پرونده) داشت و سومی کاظم داود بود این جوان نیک اندام در خوزستان شهرتی بسزا داشت و چنین می گفتند که کشنده حاج سید عبدالله امام جمعه او بوده و این هنگام ترس بیشتر کارکنان دولتی از رهگذر او بود قضا را او نه اینکه کسی را نیازرد بلکه تا می توانست نگهداری دریغ و این کار را به پاداش اندک نوازشی که از من دیده بود می کرد.باری چون اینان به شوشتر درآمدند هر یکی در محله خود تفنگچی گردآورده درهای دیوان خانه های کهن را باز نمودند و کم کم به ادارات پیچیدگی نمودند.
دویست یا دویست و پنجاه تن سپاهی که در دژ بودند پس از رفتن سرهنگ باقرخان که ریاست ایشان به رضا قلیخان داده شد این مرد دغلکار همیشه در ناصری نزد شیخ خزعل می زیست و هرگز به سپاهیان نمی پرداخت تنها کاری که ازو سرزد این بود که سلطان حسین آقا نامی را که جوان غیرتمند و کاردانی و در نبودن رییس ،سرپرست سپاهیان بود به دستاویز اینکه دستوری به خواهد داد به تلگراف به ناصری خواست و چون او به آنجا رسید دستگیر کرده به زندان فیلیه فرستادند.مقصود از این کار آن بود که سپاهیان مانعی نداشته آنان نیز به سرکشان به پیوندند ولی سپاهیان از این کار پی به نیت درونی رضا قلیخان برده دیگر او را به ریاست نشناختند و چون رییس دیگری نداشتند این زمان هم دسترسی به تهران یا دیگر جاها نبود که دستوری بخواهند این بود که دکتر سید احمد خان را که رتبه سلطانی داشت به ریاست پذیرفتند و تا دیرزمانی که راه میانه شهر و دژ باز بود من نیز در کارهای آنان دخالت می نمودم و چون بیم آن می رفت که مردم اوباش نیرو یافته و دژ را گرد فروگیرند در اندک زمانی پول و آرد و دیگر ذخیره ها به اندازه چند ماهه برای آنان تهیه نمودیم.
در این میان آقایان به سخت گیری آغاز کرده از آمد و شد سپاهیان به شهر جلوگیری کردند و یک روز که یکی از سپاهیان به شهر آمده بود او را دنبال نمودند و او برای نگهداری خود شلیک کرد و کسی از شوشتریان کشته گردید این بود که راه میانه شهر و دژ بسته گردید و سپاهیان به محاصره افتادند. اما اداره های دیگر، رییس نظمیه از اینکه همچون دیگران به شیخ خزعل نپیوسته پشیمان بود و چنین خواب دیده بود که کسی او را به رفتن نزد شیخ راهنمایی می کند و می خواست به دستاویز این خواب به ناصری شتافته همچون دیگران به شیخ به پیوندد و این بود که شبانه اداره را بی سرپرست گذارده و روانه ناصری گردید ولی در نیمه راه گرفتارش کرده به زندان فیلیه فرستادند و به مقصودی که داشت دست نیافت.
پس از رفتن او شبی سرکشان به اداره ریختند و آنجا را تاراج نمودند.رییس امنیه را که می خواستند بگیرند شبانه گریخته به دژ سلاسل نزدیک سپاهیان رفت.رییس تلگراف از هواخواهان شیخ خزعل و برای پاییدن دیگران به شوشتر فرستاده شده بود از بس که نومیدی از دولت و چیرگی او داشت همه پول های اداره را برداشته و خرج کرده که سپس کارش به دیوان جنایی تهران کشیده به زندان فرستاده شد.
عدلیه و مالیه اگرچه دچار هجوم و تاراج نشدند ولی هرگونه ترس را داشتند بویژه من که نگارنده این نامه هستم چون دانسته شد که شیخ عبدالحمید پسر شیخ خزعل سه تن را برای آن روانه شوشتر کرده که بهنگام فرصتی گزند به من برسانند و یکی از آن سه تن شبی در حال مستی این راز را بیرون داده بود از این جهت بیم من بیشتر از دیگران بود ولی چون امیدی جز خدا نداشتم همه ناگزیر بودیم که روز گذرانده نگران پیش آمد باشیم.کوتاه سخن آن ایمنی که کارکنان دولت در ناصری و دیگر جاها داشتند ما در شوشتر از آن بی بهره بوده و روز با بیم و سختی بسر می بردیم پس از زمانی که رشته کارها بدست آقایان بود شیخ خزعل علیمحمد نامی را از توشمالان بختیاری به حکومت شوشتر فرستاد و او دسته ای از بختیاریان را همراه خود آورد و بدینسان کار فتنه جویی بالا گرفت.شب ها همه به شلیک پرداخته خواب و آسایش را از مردم می ربودند. روزها را نیز به گیر و ببند برخاسته تا می توانستند آزار از بینوایان دریغ نمی ساختند در آن گرمای سخت تابستان شب ها از خواب پشت بام بی بهره بودیم و من پاره شب ها را ناگزیر بودم که دگرگونه کرده از خانه بیرون رفته شب را در جای دیگری بسر برم.دو ماه بیشتر بدینسان گذشت و سرکشان روز به روز بر دلیری و نیرومندی می افزودند کسانیکه شوشتر و چگونگی رفتار این بد نهادان را ندیده اند نخواهند دانست که چه آزارها بر مردم می شد و چه سختی ها بر ما روی داد این را یکی برای من نقل کرد که بعنوان نمونه از رفتار سرکشان در اینجا می نگاریم : سیدی از خاندان امام جمعه بامداد به صدای در از خواب بیدار می شود و رخت برتن کرده دم در آمده باز می کند به یک ناگاه چند کس تفنگ به دوش بر سر او ریخته یکی دست هایش را می گیرد و دیگری دست به جیب هایش برده به تهی کردن آنها می کوشد سومی به بغل هایش می پردازد چهارمی با مشت بر سر و رویش می زند.
در این میان که بیچاره لابه نموده و پیاپی می پرسیده آخر چه شده؟آیا چه گناهی من کرده ام؟ و کسی پاسخ نمی داده چون از کار خود فراغت می یابند یکی از ایشان پاسخ آن پرسش را داده می گوید:پدر سوخته !خان تونه مخو.دانسته شد حاکم شوشتر او را خواسته است!
در آغاز جمادی الاول بود که سرکشان برای حمله بر دژ سلاسل و جنگ با سپاهیان آنجا آماده گردیده و در پشت بام ها سنگرها می بستند و روز سه شنبه پنجم آبان ماه ناگهان بامداد شلیک می کردند و سپاهیان با شصت تیر دفاع می نمودند و جنگ سختی در کار بود شماره تفنگچیان شهر بیش از هزار تن و چندین برابر سپاهیان دژ بود ولی چون یک روز پیش از آن لشکر خرم آباد به دزفول رسیده و شیخ موسی گماشته شیخ از آنجا گریخته بود این خبر به سپاهیان رسیده با پشتگرمی دلیرانه دفاع می نمودند بلکه به دفاع بسنده نکرده یک دسته سواره را از دژ بیرون فرستاده از راه جنوب شهر به سنگر سرکشان در امام زاده عبدالله حمله آوردند و تفنگچیان آنجا را پراکنده ساختند.
کوتاه سخن جنگ بیش از سه ساعت نکشیده سرکشان شکست خوردند و تفنگچیان پراکنده شده هر یکی بجایی رفتند یا در شهر نهان گردیدند یکی از علت های این شکست آن بود که برخی سردستگان ایشان دیروز خبر رسیدن سپاهیان دولتی را به دزفول شنیده و شبانه از شهر گریخته بودند باری در اندک زمان شهر از تفنگچیان تهی گردیده آرامش روی داد و چون سپاهیان از دژ بیرون نمی آمدند ناگزیر اختیار شهر بدست ما افتاد و از سردستگان اوباش کسانی که در شهر مانده بودند گرفتار شدند.
فردای آن روز فوجی از سپاهیان دزفول که خبر این جنگ را شنیده به شتاب راه افتاده بودند به شوشتر درآمدند و فرمانده ایشان سرهنگ محمد علی خان بلوچ بود. بنام آن فیروزمندی و این درآمدن سپاهیان جشن هایی نخست در دژ سلاسل و سپس در اداره عدلیه گرفته شد و مردم چراغانی ها کردند.
برگرفته از کتاب تاریخ پانصد ساله خوزستان- امرداد ماه 1395
سید محمد ریاضی پور

www.sadatghiri.ir

Comment (4)

  • باتشکر مطالب با ارزشی ار تاریخ شوشتر در این کتاب بیان میشود . به امید آنکه ادامه داشته باشد .
    برای استفاده بیشتر اگر توضیحاتی در مقدمه هر مطلب اضافه شود بهتر است .
    مثلا در این قسمت مشخص شود که مطلب از زبان چه کسی نقل شده و آیا اگر ناقل خود کسروی است آیا او در این زمان کارمند دولت بوده است .

  • متشكر از پسرعموي گرامي ، واقعا خواندني است . منتظر ادامه آن هستيم . بالاخره شيخ خزعل چه بلايي سرش آمد ؟؟؟

  • درود بر خاندان سادات قیری!
    درود به فروغ خانم ،به آقا رضا سلام برسان و بچه های گلت را ببوس. در باره شیخ خزعل اینکه تسلیم نیروهای دولتی می شود و او و پسرش را به قم تبعید می کنند.

  • درود بر خاندان سادات قیری!
    برادر عزیز آقا علی فواد، گویا کسروی در آن زمان رییس دادگستری در شوشتر بوده و خودش شاهد این ماجراها بوده.

Leave Your Comment

Skip to content