به یاد دایی‏‏‎هایم

 

 

به یاد دایی‎هایم سید محمد علی وسید محمدتقی وسید محمدرضا شریف زاده
همیشه دوست داشتم فرصتی وقلمی داشته باشم تا درباره دائی هایم مطلبی بنویسم و کمی از دین خود را نسبت به آنها ادا کرده باشم دائی محمد علی ودائی تقی ودائی رضا یم را میگویم که هنوز از ته دل راضی نیستم که آنها را مرحوم بنامم زیرا دراکثر موارد درذهن منند. آنها بدون اینکه بدانند در ذهن من اثرات عمیقی از خود بجا گذاشتند ورفتند .
ابتدااز کوچکترین آن ها میگویم از دائی رضا مرد بزرگی که کمتر کسی اورا شناخت .مرد افتاده ای که بیاد ندارم کسی از او کینه ای بدل گرفته باشد . مرد کار وتلاش که هرچه دانش فنی یاد گرفتم از او بود و از دوران جوانی که لوازم فنی را برایم تشریح میکرد وتوضیح میداد تا کنون مدیون اویم .درمسافرتی که درجوانی به اصفهان با او داشتیم اصراربر این داشت که حتما رانندگی را به من یاد دهد ویادداد.که از ذوق درپوست خود نمیگنجیدم .در شرکت شعله خاور که بود هرروز درراه خانه حتما سری به منزل ما در مجیدیه میزد وبدیدار خواهرش بسیارعلاقمند بود حقیقتا نمیدانم چه بنویسم حس میکنم توان به نگارش در آوردن همه آنها را ندارم
اما با همین مختصر ویاد او کمی آرام میگیرم ومیگویم مبادا فراموشش کنیم .وباکلماتی هرچند مختصر بیادش باشیم .که مظلومانه در بهشت زهرای تهران آرمیده است .
ودوبرادرجدا نشدنی که مرگ آنها را از هم جدا کرد هرچند این جدائی فیزیکی است وآنها همیشه وهم اکنون هم با همند.
ریشه علاقه من به موسیقی ایرانی را آنها بوجود آوردند که خدایشان اجرشان دهد .دراهواز ودرزمانی که همه با هم در یک منزل بودیم بعد از خوردن نهار همه اهالی منزل به خواب قیلوله میرفتند که همگی آنرا بیاد داریم وگرمای طاقت فرسای اهواز به کسی اجازه فعالیت در گرمای ظهر را نمیداد ومن هم به خواب ظهر عادت نداشتم دراین موقع رادیو توسط دائی ها روشن میشد وبرنامه گلهای رنگارنگ وگلهای تازه با نوای خوش موسیقی ایرانی و خوانندگان اصیل گوش ها رانوازش میداد . وقتی تنها بودند یا حس وحالی دست میداد دائی تقی ویلون مینواخت ودائی محمدعلی تنبک وچقدردرموقع نواختن توسط آنها محو میشدم وسراپا گوش که غبغب دائی تقی هنگام زدن ویلون وشور وهیجان دائی محمد علی درهنگام تنبک زدن هنوز جلوی چشمان منست . علاوه بر این دائی محمد علی آواز های شوشتری ومارضائی را هم با صدای خوش میخواند ومن لذت میبردم وآخر که تمام میشد به شوخی میگفتم دائی آینده درخشانی در پیش داری وهمه میخندیدیم .وجالب است که نواری از صحبت های هردو دائی ام موجود است که دائی محمد علی آواز مارضائی را هرچند کوتاه میخواند که برایم یادگاری بسیار با ارزشی است .
هم اکنون هرگاه نوای سحرانگیز ویلون و تنبک به گوشم میرسد بیاد آنها ودوران خوشی که تکرارنشدنی هستند می افتم ازخداوند برای آنها وتمامی از دست رفتگان سادات علو درجات را خواستاریم .قرائت فا تحه ای برای همه عزیزانی که به معبود خود پیوسته اند روح آنها را شاد خواهد نمود .
عکسی ازسه برادر بهمراه پدربزرگوارم دراهواز
یاد بادآن روزگاران یاد باد
با احترام
سید مسعود مطهر

 

شریفزاد

Comment (10)

  • اقا مسعود غزيز ، سلام
    ياد باد ياد ان بزرگواران ياد باد .من را ياد زماني انداختي كه همه ان بزرگواران دور هم جمع بودند و چه صفايي داشت. خداوند متعال انان را قرين رحمت خود كند.

  • باسلام به آقامنصورگل
    برای برادرانتان آقا محمدوعلی فوادیک عکس خانوادگیتان راایمیل نموده ام
    که مربوط به زمانهای گذشته است .ایمیل خود را ارسال فرمائیدتا برای شما هم فوروارد کنم .یادگاری است ازدوران گذشته که همه ما حسرت آن دوران را داریم
    ای که داس

  • آسید مسعود چه خاطره و چه عکس خوبی احسنت یاد گذشته ها را زنده کردی انشاله همیشه زنده باشی. مومن قرار بود عکسی به ایمیل من بفرستی یادت رفته حتمأ.

  • باسلام
    برادرگرامی آقاسیدمحمدعلی بهروزی
    همانطورکه میدانیدباوجود اینهمه مشغله فکری گرفتاری هائی که همه ما داریم پرداختن به علائق هایمان فرصتی ماورائ زمان معمول میطلبد.معمولا بعلت ضیق وقت مطالب ارسالی بنده برای سایت درساعات نیمه شب ارسال میشوند .
    به همین دلیل ممکن است درروند معمول تاخیری ناخواسته پیش بیاید.
    عکس خانوادگی شما میبایستی با نرم افزار از عکسهای دیگر جداسازی میشد.درپی فرصت مناسب اینکار هم انجام وعکس به ایمیل شما ارسال گردید.
    به مادر گرامی بسیارسلام برسانید .
    یاداوسونابخیر
    ای که داس

  • عکس ها را ثبت لحظه ها می گوییم ولی همین عکس های بی جان چنان نیرویی دارند که ما را بر خلاف حرکت زمان که به جلو است ، به عقب میبرند و شور و هیجان خاصی را به جان می اندازند که لذت آن کمتر از دیدار حضوری نیست . ما همگی از سه برادر بزرگوار خاطرات زیاد داریم و محبت های فراوان دیده ایم و یاد و خاطره آنها در ذهن و جان ما حک شده.در کنارشان همیشه احساس خوبی داشتیم چون آنقدر مهمان نواز بودند و با شوخی هایشان شادی و خنده بر لب همگی می آوردند. هنگام مرگ پدرم که این بزرگواران تشریف آورده بودند را فراموش نمی کنم چون حتی تا سردخانه که در شهر اصفهان بود آمده و ادای احترام کردند. عمو تقی که همسن و سال پدر بود و باصطلاح یار غار هم بودند چنان با دیدن روی او منقلب شد که نا خودآگاه خود را روی جسد انداخت که کنترلش مشکل بود. خاطرات از این بزرگواران زیاد است که خود مقوله جدا و مفصلی می طلبد. یادشان گرامی و روانشان شاد باد و آرزوی سلامتی و سزفرازی بازماندگانشان را دارم.

  • چه عكس پر خاطره اي ! اين عكس در حياط منزل ما در اهواز گرفته شده، در ايام نوروز. يادش بخير. روح بابا و عموها شاد.

  • یادبادآنروزگاران.یادشان همیشه گرامی.باتشکرازآقامسعود.

Leave Your Comment

Skip to content