خاطره ای شیرین از دایی!

 

با سلام

دربخش خاطرات با بزرگان مطلبی را خواندم درمورد دایی مهدی که جا دارد بسیار تشکر نمایم و بنوبه خود بران بیفزایم ، گرچه شاید خیلی ها ازفامیل ازانها شنیده باشند این خاطرات را که اگربخواهم بازگو کنم ازحوصله جمعی خارج خواهد بود، به این جهت که این عزیز همیشه با خواهرزادههای خود گرفتار بود و داستانهای زیادی دارد.

بخشی ازاین خاطرات را که میشود بنام دایی مهدی ، ژیان و شهرکرد نام نهاد ، بدین قراربود.

بیاد دارم درسال شصت وشش ، که با فخرالدین برادرم ومنصورریاضی پور، پسر خاله عزیزم شرکتی درشهرکرد بنام کپی سرویس افتتاح کرده بودیم وبناچاربرای رفع مشکلات و ادامه کار دو عدد ژیان خریده بودیم ، درهمان زمان هم دایی برای مدتی به شهرکرد امده بود وهمیشه میدید که ما دستمان به این ماشینها بنده ازانجا که خدمت به دایی را وظیفه خود میدانستیم بهمین دلیل هر کجا که میخواست او را با ان ماشینها می بردیم وهمیشه هم خراب میشدن یکبار که خواستیم انرا روشن کنیم روشن نشد ومیبایست انرا هل میدادیم ، دایی ورحمت شریف که یادش همیشه جاوید ازپشت هل میدادند ومن که درب جلو رابازکرده وفرمان را دردست داشتم تا

درموقع لازم به پشت ان رفته وروشن کنم اما به یکباره درب ژیان از جا درامد وفرمان را رها کردم ، دایی که دران لحظه شاهد این منظره بود ، به یکباره خطاب به رحمت گفت ( چه هله دهی در کهس ) خلاصه من ورحمت کار را رها کرده ودلمون رو گرفته بودیم از خنده ، تا مدتها این کلام برزبان همگی جاری بود.

همیشه با یک ژیان دایی رو میبردیم جایی وبرای برگشت با یکی دیگه از ماشینها دایی رو می اوردیم تا جایی که دایی کلافه شد و رو کرد به ما وگفت ، واقعا رفتید هر چه ژیان اوراق بوده خریدید ودر پاسخ به ایشان گفتیم نه کمی کاردارند درست میشوند.

خلاصه کلام وقتی دایی از دست ما و ژیانها جان سالم بدر برد و خواست عازم ترمینال شود، که برود منصور گفت ، من دایی را میبرم ترمینال ، هنگام برگشت دیدم منصور میخندد، گفتم خیره ، گفت دایی داشت خداحافظی میگرد، خواست درب ژیان را ببندد که درب ژیان محکم به دسته عینکش خورده و رفته و گفته وووووووو.

یادش همیشه با شادی همراه ما باد روحش شاد ، چون رودی روان

سید رضا قیری زاده

Comment (8)

  • سلام به رضا جان با تبریک نوروز و خوشامدگویی بخاطر آمدن نورچشم روزبه البته با تاخیر ، خاطرات شما را خواندم خیلی جالب بود .خدا بیامرزد دایی را که واقعا دوست داشتنی بود و بزرگوار.

  • به به پسرعموي گرامي آقا رضا خوش آمدي. ماشاالله به اين طبع شوخ . منتظر نوشته هاي شما هستيم.

  • بسی مایه ی خوشحالیه که پدرم خواهرزاده های بسیار قدر شناسی داشت.یادم میاد که که بابا اینقدر با محبت با آنها حرف میزد که ما گاهی حسودی میکردیم.یادش همیشه به خیر و خدا همه رفتگان و بزرگان سادات را قرین رحمت کند.آمین.

  • دستت درد نکنه داداش رضا به قدری زیبا این جریان رو توصیف کردی که من کلی از خوندنش خندیدم و کاملا تو حال وهوای شهرکرد رفتم . یاد همه اون عزیزا به خیر که خداییش جانشین نداشتن و خدا به تو و منصور عزیز سلامتی عطا کنه

  • عمو رضای عزیزم دستت درد نکنه خیلی جالب بود فکر نکنم هیچکس اندازه تو اینقد از بابا خاطره داشته باشه یادته میگفت کنتور رو میزنم میرم بیرون . خلاصه با مطلبت کلی خاطره برام زنده شد روحش شاد

  • یادش گرامی یکی از هل دهندگان ژیان هم خودم بودم و برایم آنقدر جالب بود که بعد ار آن ماجرای مورد نظر بصورت ضرب المثل هر جایی که با تلاش بیهوده خواسته باشد کسی کاری انجام دهد و فایده ای نداشته باشد به اطرافیان میگویم که (هل الکی نده در کهس)

  • یادش بخیر دایی همیشه میگفت کرج بزرگ منزورش با پدرم بود یاد همشون بخیر چقدر خوب بودن دایی عمو نبی عمو اسماعیل آقام وووووووووووو همشون جاویدانن در دل و ذهن ما

  • حقیقتأ یاد دائی با همه خاطرات شیرین بخیر و همچنین یاد همه بزرگان خوب و نازنین که در دلهای ما ماندگار هستند. خدا همه را آمرزیده رحمت واسعه نماید. رضا جان باز هم از خاطرات بنویس

Leave Your Comment

Skip to content