داستــــــــــانی از زندگـــــــی یــــــــــک شاعـــــــــــر معاصر

 

 

ابوالحسن ورزی زن زیبائی داشت که از خوبرویان تهران به شمار می‌آمد و علاوه بر چهره‌ی جذاب، روحی زیبا پرست و لطیف داشت. اهل دل و شیفته شعر و ادبیات و هنر بود و با این خصائل جسمی و روحی، الهام‌بخش طبع شاعرانه ورزی به شمار می‌آمد. وی نیز در جلساتی که همسرش شرکت می‌کرد، حضور داشت و در همین نشست و برخاست‌ها بود که بین او و آن جوان بلندبالای مازندرانی علائق عاشقانه شکفته شد و بتدریج حدیث مهرورزی آنها به یکدیگر از پرده بیرون افتاد و نهایتاً بین ورزی و همسرش جدائی رخ داد و آن عاشق و معشوق باهم ازدواج کردند.
طبع ظریف و حساس ورزی از این جدائی بسیار آزرده و مکدّر و ملول شد و به تدریج به آشفتگی‌های روحی گرفتار آمد. دوستان مشترک آنها که رنج و عذاب بی‌حد ورزی را می‌دیدند و احتمال می‌دادند که به جنون گرفتار آید، از این رویداد بسیار رنجیده و ناراحت شدند و آن را مغایر آئین دوستی و جوانمردی می‌دانستند و جمعاً به مرد بلندبالای مازندرانی فشار وارد آوردند که زن را رها کند و نهایتاً پس از ۷-۶ ماه آن دو از هم جدا شدند و زن بار دیگر به زندگی ورزی پیوست و غزل زیبا و پرمعنای «آمد امّا در نگاهش آن نوازش‌ها نبود»، بازتاب این رویداد بود. داستانی که موجب شد تا ورزی، آزردگی‌های روحی و احساسات لگدمال شده خود را در این غزل بیان کند. از سردی بوسه‌ها و نگاه‌های بی‌نوازش و آغوش بدون مهر شکوه و شکایت کند و از رسوائی‌ها ناله سردهد. تردید ندارم که خوانندگان صاحب‌نظر این نوشته براحتی می‌توانند به عمق ملال و آزردگی‌های روحی شاعر پی‌ببرند.
شعری که استاد بنان از آن آهنگی حزین و زیبا آفرید
…………………

آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود

نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی، در آن آیینه ی سیما نبود

لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بی پروا نبود

در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود

در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را، نشان از آتش سودا نبود

دیدم، آن چشم درخشان را ولی در آن صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود

بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود

جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود

“ابوالحسن ورزی”

ارسالی از حاج سید فخرالدین محمودیان

خرداد1395

Comment (7)

  • با سلام و عرض ادب خدمت جناب تیمسار گرامی .
    متاسفانه گاهی دلسوزی و دخالت بیجا موجب ببار آمدن نتایج نا مطلوب می شود . اگر به خواسته عاشق و معشوقی که هفت ماه با هم زندگی کرده بودند احترام گذاشته میشد و آقای ورزی میتوانست منطقی با مسئله برخورد کند شاید خودش و همسرش زندگی بهتر و شادتری میداشتند .

  • احسنت حاج آقا فخرالدین سرور عزیز و گرامی عجب داستان و عجب شعری من این شعر و آهنگ را از چند خواننده شنیده بودم ولی داستانش را نمیدانستم دست شما درد نکند از مقاله خوب شما ممنون

  • چه سرنوشت غم انگيزي اين مثلث سه نفره داشتن. در انتها هر سه نفر خوشحال نبوده اند. متشكر از پسرعموي گرامي كه داستان واقعي اين آهنگ بسيار زيبا را براي ما گردآوري كردند.

  • در این داستان همه با مرد دل شکسته همدلی می کنند، اما کسی از قلب شکسته آن زن نمی گوید. برما روشن نیست بین آن دو چه گذشته، اما اگر عشق واقعی – و نه با تکدی و گدایی ، وجود داشت، آن زن زیبا روی از همسر خود جدا نمی شد. و بدتر اینکه با قلبی سرد و هزار تکه شده دوباره باز نمی گشت…!

Leave Your Comment

Skip to content