حکایت ( قدر عافیت )

پادشاهی با غلامی در کشتی نشست که غلام هرگز دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده ،گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد چندان که ملاطفت کردند آرام نمی گرفت و عیش ملک ازو منغض بود چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود ملک را گفت اگر فرمان دهی من او را به طریقی خاموش گردانم گفت غایت لطف و کرم باشد بفرمود تا غلام به دریا انداختند باری چند غوطه خورد مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند به دو دست در سکان کشتی آویخت چون برآمد به گوشه ای بنشست و قرار یافت .ملک را عجب آمد پرسید در این چه حکمت بود گفت از اول محنت غرق شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی دانست همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.
ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید                معشوق من است آن که به نزدیک زشت است
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف              از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است
فرق است میان آن که یارش دربر              تا آن که دو چشم انتطارش بر در
اعراف به معنی فاصله بهشت تا جهنم است
منغض به معنی تیره و کدر
اردیبشت 95- محمد ریاضی پور

Comment (2)

  • حقا که سعدی استاد سخن سرایی است و بسیاری از ضرب المثل های رایج فعلی در زبان فارسی برگرفته ار حکایات و شعرهای او میباشد .
    مانند این داستان که ” قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار شود ”
    تشکر از برادر گرامی

  • محمد جان انتخاب جالبی داشتی و داستان آموزنده ای از سعدی در سایت گذاشتی احسنت و موفق باشی

Leave Your Comment

Skip to content